هژیر مشیر وزیری – سینما شبکه: فوتبال قصه ایست تمام نشدنی. از همیشه تا همیشه. دنیای مستطیل سبز و توپ گرد لبریز است از ستاره ها و فوق ستارههای اسطورهای، نامها و شمارههایی که نسلها از پس نسلها سینه به سینه نقل میشوند و به خاطرها میمانند و تمام نمیشوند. ناصر حجازی، منصور پورحیدری، علی پروین، سیروس قایقران، فرشاد پیوس، احمدرضا عابدزاده، خداداد عزیز، علی دایی و … همیشه بخشی جدا ناشدنی از فرهنگ عمومی و ورزشی این سرزمین باقی خواهند ماند. «حمید علیدوستی» نیز در این بین یکی از آن خاصهای ویژه است. انسانی بزرگمنش، محترم و چند ساحتی که ناخودآگاه انسان را وادار میکند تا در برابرش به احترام بایستد و کلاه از سر بردارد.
مستند «سمفونی حمید» پرترهای از این شخصیت نام آشنای ورزشی است. جعفر صادقی که پیش از این با مستند «فرشاد آقای گل» نیز خوش درخشیده بود، اینبار سراغ سوژهای خاصتر آمده تا نگذارد حکایت زندگی یکی دیگر از ستارههای پر فروغ دنیای ورزش در لابهلای گرد و خاک تاریخ گم شود. فیلم با دویدن و تمرین حمید علیدوستی آغاز میشود و در انتها نیز با چنین نمایی به پایان میرسد. چنانکه گویی او هرگز دست از دویدن و تلاش و مبارزه برنداشته است، که به حقیقت هم چنین است. گفتار متن را خود علیدوستی میگوید. داستانش را خود روایت میکند، از کودکی و جوانی تا روزگار امروز. استفاده به جا از تصاویر آرشیوی فوتبال در دهه های پنجاه و شصت و هفتاد، ناگهان طوفانی از نوستالژی به پا میکند. ناگهان پرده سینما تبدیل میشود به قاب تلویزیونهای قدیمی و تیمها و آدمهایی که نامشان گویی از یادها رفتهاند، دارند آنجا توی زمین امجدیه دنبال توپ میدوند و گل میزنند و تماشاگران هورا میکشند و صداهایی چه آشنا دارند با هیجان همه اینها را گزارش میکنند. انگار همه چیز آنجا هنوز زنده و دایر است و این ماییم که در دل تاریخ گم شدهایم!
فیلم از ابزار مصاحبه نیز بهره خوبی گرفته است. آنها که در مورد علیدوستی سخن میگویند خود هر یک قهرمان و اسطوره ای هستند مثال زدنی. از عادل فردوسی پور و احمد سنجری گرفته تا بهتاش فریبا و علی پروین. از امیر حاج رضایی و پژمان جمشیدی گرفته تا بیاید و برسد به پیمان معادی و ترانه، دخترش. او که روزگاری همه دختر حمید علیدوستی میشناختندش و امروز عمدتا حمید را پدر ترانه. قابها مملو از تصاویر کتاب هستند. چرا که همه جای زندگی این قهرمان سابق ورزشی را کتاب پر کرده. گویی او در یک کتابخانه بزرگ و آرشیو فیلم زندگی میکند. فرهنگ در همه جای خانه جاریاست. فیلم به راحتی نشانت میدهد که از آن خانه و از آن پدر، دختری چنین، اصلا عجیب نیست که بسا باید هم همین باشد.
روایت سیال فیلم به راحتی بیننده را با خود همراه میکند. ضرب آهنگش متناسب است و هر چند دقیقهای که میگذرد بیننده را با نکته ای جدید شگفت زده میکند. اینکه او اولین لژیونر فوتبال ایران در بوندس لیگای آلمان بوده، رفاقت قدیمیاش با اهالی هنر و سینما و تئاتر، رکوردهای گلزنیاش، تلاشها و تمرینهای شبانهروزیاش برای رسیدن به قلههای افتخار، برای برطرف کردن ضعفهای فردی، برای جنگیدن با کج سلیقگیها و تنگ چشمیها و بی ملاحظهگریها. ساز نواختنش و آشنایی جدی او با موسیقی کلاسیک. خلاصه فیلم حرف برای گفتن فراوان دارد و وقت برای گفتن همهاش کم.
فیلم پایانی باشکوه هم دارد. وقتی که حمید علیدوستی امروز را به داخل چمن زرد رنگ استادیوم شیرودی میکشاند. امجدیهای که به تعبیر علیدوستی مثل خود او در دوران خزان و پاییزی خود به سر میبرد. یاد کردن او از گذشتگانی که روزگاری با او و چون او بر روی آن چمن میدویدند و توپ میزدند، بسیار متاثر کننده است.
فیلم شعار نمیدهد ولی در پایان ناخودآگاه مخاطب را دلزده میکند. از آن همه چیزهای زردی که به نام فوتبال این روزها فکر و ذهن فضای ورزشی و مطبوعاتی و رسانهای را به خودشان اختصاص دادهاند و دست آخر شاید هوس دیدن یک فوتبال خوب و حسابی را برای مخاطب شعله ور میکند.